گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
داستان راستان
جلد اول
نسيبه


اثری كه روی شانه نسيبه دختر كعب ( كه به نام پسرش عماره ، "
ام‏عماره " خوانده می‏شد ) باقی مانده بود ، از يك جراحت بزرگی در گذشته‏
حكايت می‏كرد . زنان و بالاخص دختران و زنان جوانی كه عصر رسول خدا را
درك نكرده بودند ، يا در آن وقت كوچك بودند ، وقتی كه احيانا متوجه‏
گودی سرشانه نسيبه می‏شدند ، با كنجكاوی زيادی از او ماجرای هولناكی را كه‏
منجر به زخم شانه‏اش شده بود می‏پرسيدند . همه ميل داشتند داستان‏
حيرت‏انگيز نسيبه را در صحنه " احد " از زبان خودش بشنوند .
نسيبه هيچ فكر نمی‏كرد كه ، در صحنه احد با شوهر و دو فرزندش دوش‏
بدوش يكديگر
بجنگند ، و از رسول خدا دفاع كنند . او فقط مشك آبی را به دوش كشيده‏
بود ، برای آنكه در ميدان جنگ به مجروحين آب برساند . نيز مقداری نوار
از پارچه تهيه كرده و همراه آورده بود تا زخمهای مجروحين را ببندد . او
بيش از اين دو كار ، در آن روز ، برای خود پيش‏بينی نمی‏كرد .
مسلمانان در آغاز مبارزه ، با آنكه از لحاظ عدد ، زياد نبودند و
تجهيزات كافی هم نداشتند ، شكست عظيمی به دشمن دادند . دشمن پا به فرار
گذاشت و جا خالی كرد ، ولی طولی نكشيد در اثر غفلتی كه در يك عده از
نگهبانان تل " عينين " در انجام وظيفه خويش كردند ، دشمن از پشت سر
شبيخون زد ، وضع عوض شد و عده زيادی از مسلمانان از دور رسول اكرم‏
پراكنده شدند .
نسيبه همينكه وضع را به اين نحو ديد ، مشك آب را به زمين گذاشت و
شمشير به دست گرفت . گاهی از شمشير استفاده می‏كرد و گاهی از تير و كمان‏
. سپر مردی را كه فرار می‏كرد
نيز برداشت و مورد استفاده قرار داد . يك وقت متوجه شد كه يكی از
سپاهيان دشمن فرياد می‏كشد : " خود محمد كجاست ؟ خود محمد كجاست ؟ "
نسيبه فورا خود را به او رساند و چندين ضربت براو وارد كرد . و چون آن‏
مرد دو زره روی هم پوشيده بود ، ضربات نسيبه چندان در او تأثير نكرد ،
ولی او ضربت محكمی روی شانه بيدفاع نسيبه زد ، كه تا يك سال مداوا
می‏كرد ، رسول خدا همينكه متوجه شد خون از شانه نسيبه فوران می‏كند ، يكی‏
از پسران نسيبه را صدا زد و فرمود : " زود زخم مادرت را ببند " وی زخم‏
مادر را بست و باز هم نسيبه مشغول كار زار شد .
در اين بين ، نسيبه متوجه شد ، يكی از پسرانش زخم برداشته ، فورا
پارچه‏هايی كه به شكل نوار برای زخم بندی مجروحين با خود آورده بود ، در
آورد و زخم پسرش را بست . رسول اكرم تماشا می‏كرد ، و از مشاهده شهامت‏
اين زن لبخندی در چهره داشت . همينكه نسيبه زخم فرزند را بست به او
گفت : " فرزندم زود
حركت كن و مهيای جنگيدن باش " هنوز اين سخن به دهان نسيبه بود كه ،
رسول اكرم ، شخصی را به نسيبه نشان داد و فرمود : " ضارب پسرت همين‏
بود " . نسيبه مثل شيرنر به آن مرد حمله برد و شمشيری به ساق پای او
نواخت كه به روی زمين افتاد . رسول اكرم فرمود : " خوب انتقام خويش‏
را گرفتی ، خدارا شكر كه به تو ظفر بخشيد و چشم تو را روشن ساخت " .
عده‏ای از مسلمانان شهيد شدند و عده‏ای مجروح ، نسيبه جراحات بسياری‏
برداشته بود كه اميد زيادی به زنده ماندنش نمی‏رفت
بعد از واقعه احد ، رسول اكرم برای اطمينان از وضع دشمن ، بلافاصله‏
دستور داد به طرف " حمراء الاسد " حركت كنند . ستون لشكر حركت كرد .
نسيبه نيز خواست به همان حال حركت كند ، ولی زخمهای سنگين اجازه حركت‏
به او نداد . همينكه رسول اكرم از " حمراء الاسد " برگشت ، هنوز داخل‏
خانه خود نشده بود كه شخصی را برای احوالپرسی نسيبه فرستاد . خبر سلامتی‏
او را دادند . رسول خدا از اين خبر
خوشحال و مسرور شد